top of page
Search

سکون

  • ماریا یوسفی
  • Oct 3, 2016
  • 1 min read

در چهار راه زمان ایستاده ام سنگین

پشت سر کوههایی فراخ

پیش روی دریایی بی انتها

با افقهای تاریک و روشن

بسیار

دوباره گم شده ام من

در زمینی نرم

!پشت سر کوهها حرکت می کنند انگار

کوههایی نا ایستا... رونده

دریای پیش رو چه خوفناک

و

دشتها و افقهای دور و بر مبهم

در وسط مکان

در وسط زمان

نقطه ای هستم به قامت سنگریزه ای

سنگریزه ای به وزن صخره ای

فرو رفته در سکون

روشنایی پخش گم بی انتها

تاریکی پخش گم بی انتها

زمان می رود تا به ته برسد

زمان به ته می رسد به ته

و من همچنان صخره ای ساکن

فرو رفته در دل زمینی نرم

بی تردید زنده نیستم من

چشمانم راباز میکنم

انگشتانم را حرکت میدهم

قطره ای اشک از گوشه چشمانم فرو می چکد

صورتم را نوازش میکند

و در تاریکی موهایم محو شد

نه کوهی پشت سر و نه دریایی پیش روی

معلق چرخ میخوردم تا بمیرم

من مرده بودم

در چهار راه زمان

در چهار راه مکان

مارچ 2015

 
 
 

Comments


    bottom of page