دور دستها
دور دستها
آنجا که ماهش طلوعی دیگر گونه دارد تو را من عاشقم
با تو هر روز ، هر شب
قصه آن روزها تکرار میشود
قامت خمیده تو روزگارم را تلخ می کند
موهای سپیدت چه مهربان گویای بی نهایت است
بی نهایت
تنهاییهای مان در خاموشی شب به خواب می رود
صبح دوباره ماییم و یک جهان تنهایی
و این قصه تکرار می شود
تکرار
صبح که می شود تو باغچه را آب می دهی
با گلهایت حرف می زنی
در دور دستها انگار که ماه طلوعی دیگر گونه دارد
همهمه هزاران خیال می آید و می رود
گاه غوغایی می شود
لحظه ای خاموشی
خاموشی ،، سکوت.
!گویی جهان به خواب عمیقی فرو رفته باشد
غروبدم است
و
سیاهی بر ماهتاب غالب
تو بتاب
بر شبهای من
تو ای مهربان من
که زندگی با تو طلوعی دیگرگونه دارد...
نوامبر 2017